بدون عنوان

ساخت وبلاگ
به قول سعید صاحب علم:هر جا هوا مطابق میلت نشد ، برو !فرق تو با درخت ؛ همین پای رفتن است ..---------------------------------وقتی از من به عنوان یک انسان دیده یا نادیده خوشتون نمیاد، مجبور نیستید حرفامو بخونید، مجبور هم نیستید نظر بدید.اینکه حال نمیکنید و میاید نظر مینویسید، قابل درک و فهم نیست.قبلا گفتم: بلاگفا خونه‌ی امن من هست. با گرفتن خونه امن من حال شما خوب نمیشه، جاتون هم وسیع تر نمیشه.امیدوارم اون خدایی که ازش دم میزنید به راه راستی که در آئین دین اش گفته، هدایتتون کنه، گرچه که بعید میدونم هدایتی در کار باشه مخصوصا با این همه نفرت پراکنی و به قول ما ترکاقلبی قره بودنتون! بدون عنوان...ادامه مطلب
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 22 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 5:16

آخرین رابطه‌ی ناموفق‌ام بهم یاد داد که هر چی بیشتر فرصت در اختیار کسی بذاری، کمتر ارزشش رو می‌دونه. چون ترسی از نداشتنت نداره و می‌دونه هر چی هم که بشه تو قرار نیست تنهاش بذاری.

خطاب به خودم: هیچ‌وقت اجازه نده یه نفر به توهین کردن بهت عادت کنه. اول از همه خودت رو دوست داشته باش.

بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 21 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 5:16

-:بالاتر از سیاهی رنگی هست؟ +آره سوفی هست. -:چه رنگی؟ +:رنگ تنهاییت... بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 22 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 5:16

آخر شانس بودن یعنی بیش از ۲۴ ساعت بیدار باشی و صبح موقع در اومدن از ساختمون، ببینی در ساختمون قفله!

یعنی سگ تو روحشون!!!

مود: آهنگ تو رو آرزو کردم-شهیاد!

بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 19:37

اون شب نحسی که رفتیم خونه خاندان رونما یادمه نمیره، اونشب حالم خیلی بد بود اما گریه نکردم، اما فرداش با دیدن استادم تو دانشکده زدم زیر گریه، تو راه خونه از قطار مترو جا موندم، زدم زیر گریه، جلوی خانوادم گریه نکردم اما هزار بار آرزوی مرگ کردم که نباشم و خانوادم حال بد و سکوت ام رو ببینن...اینارو گفتم که چی بگم؟با آدمی ام که دوسش دارم، وقتی بیرونم و کوچیکترین اتفاقی میوفته تو چشام اشک جمع میشه.وقتی گنجی نمرمو داد ۱۷، گریه کردم!!!( منی که هیچوقت نمره برام مهم نبوده!)الان که دکتر دیر کرده و تو کلینیک نشستم، گریم گرفته.من حالم بده. خیلی بد...به زور قرصای آنتی دپرسانت دارم این روزای لعنتی رو میگذرونم.فقط میخوام دکتر بیاد برم پیشش و قرص دیابت ام رو عوض کنه، با پرهام برم...از تحمل این وضع متنفرم! بدون عنوان...ادامه مطلب
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 19:37

وات د فاک؟!!!

چرا الان باید یادم بیاد دکتری که اومدم اصفهانیه؟!!!

خب ان شاءالله آخرین باریه میام پیش این. دکترمو عوض میکنم. ساختمان پزشکان مطب تراپیستمم یه متخصص برای دیابت هم داره. میرم پیش همون.

با شنیدن لهجه اصفهانیا هم حالم بهم میخوره!

بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 19:37

اومدم کلاس. حالم خوب نیست. غمگینم. واقعا ناراحتم... بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:41

در مورد رابطه درمانی و نحوه برخورد استاد داره درس میده‌. و حال من بده. پر از خشمم، ناراحت و عصبی ام.چرا با من اینکار رو کردی؟!همش تو افکارم خکار خودشو خانوادت تکرار میشه....وقتی انقدر بی بند و بارین چرا میرید سراغ یه آدم ساده؟!تویی که از خودت اختیار عمل نداشتی و همه کس حتی اون داداشای احمق تر و لاشی تر از خودت حق داشتن برات تصمیم بگیرن، گوه خوردی با من سکس کردی که الآن همش کارات جلوی چشمام باشه... .از تو، از همه‌ ی آدما، از همه چیز، حالم بده... بدون عنوان...ادامه مطلب
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:41

پرهام(همکلاسیم) بهم پیام داده،یه پست فرستاده بود مبنی بر اینکه مشکلات رو حل کنید و رابطه ها خیلی ارزش دارن و...، پرسیدم این پست درمورد من صدق میکنه؟ میگه ممکنه در آینده پشیمون بشی(منظورش از تموم کردن رابطه ام بود)، روم نشد بگم پرهام من ۳ سال بخاطر خواست اون آدم با همه کس و همه چیز جنگیدم، حتی خودم. چقدر فشار روانی به خودم وارد کردم. تهش چی شد؟واقعیت اینه من پشیمون نمیشم. فقط برای خودم،عمرم، صداقتم، پاکی ام، دلم میسوزه.میخوام بشینم زار زار گریه کنم....حالم خیلی بده...پگاه رفیق ۷ سالم اومده خونمون، و من حالم بده.دوز داروهامو کم کردم. پرگابالین و آریپیپرازول و کوئتیاپین رو حذف کردم. فقط دولوکستین میخورم تا خلق ام پایین نیاد!با من این کارو کردن، سر عزیزترین هاشون همین بلا میاد.تقاصشو به بدترین شکل پس میدن.به پگاه میگم مگه ما چی کم داریم؟ که حقمون نباشه تو خانواده ای بریم که مارو بخوان؟میگه: تحصیلات نداریم که داریم.میگم: خانواده خوب و اصیل داریم، سطح مالی و اقتصادی نسبتا خوبی داریم(در حد خودمون داریم). خوشگل که هستیم.میگه: خوشگل رو سه بار بگو...گفتم واقعا خوشگلیم، بدون آرایش واقعا خوبیم.شاید خنده دار بنظر بیاد این مکالمه. ولی هم به سارا هم به پگاه گفتم پدر بزرگ خودم و پدربزرگای بابام ملّاک بودن، ندید بدید ملک و املاک نیستم که طرف بیاد دهنشو پر کنه بگه من ۲ دونگ خونه به نام عروسم میکنم! پگاه بهم گفت ببین سوفی تو نگی هم از رفتارتون معلومه اصالت دارید.امروز رفتم خونه پگاه اینا، موقع در اومدن باباش دستشو اورد دست بدم، منم دست دادم و روبوسی کردم. واقعا چرا من نباید کسی که همسن پدربزرگم هست رو باهاش دست بدم و روبوسی کنم؟قراربود با محمد بریم بیرون بگردیم اما پگاه حالش خوب نبود ترجیح دادم بدون عنوان...ادامه مطلب
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:41

دلم میخواد کارمو بندازم رودوش چند نفر و خودم بخوابم اما خب درست نیست و خودم باید انجام بدم. بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim-asemani بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:45